کد مطلب:125092 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

آمادگی امام برای جهاد و خیانت یاران
چون خبر حركت معاویه به امام رسید، حضرت به منبر آمد و سخنرانی كرد و مردم را به جهاد با معاویه فراخواند، اما كسی پاسخ مثبت نداد. عدی بن حاتم آن شیعه ی پاكباخته و غیور برخاست و فریاد زد: «سبحان الله، چه بد مردمی هستید شما! امام و فرزند پیامبر، شام را به جهاد فرامی خواند و اجابت نمی كنید؟! كجایند شجاعان شما؟ مگر از خشم پروردگار نمی ترسید؟ آیا از ننگ و عار پروا ندارید»؟

در اینجا جماعتی برخاستند و با او همرأی شدند. امام فرمود: «اكنون اگر به راستی آهنگ جهاد دارید به سوی نخلیه، لشكرگاه من، بروید بااینكه می دانم به گفته ی من وفا نخواهید كرد، زیرا دیدم كه با پدرم چه كردید.».

ولی هنگامی كه امام به لشكرگاه رفت دید بیشتر آنان كه اظهار همیاری كردند به قول خود وفا ننموده و نیامده اند. امام باز در آنجا سخنرانی كرد و فرمود:

«مرا فریب دادید چنانكه امام پیش از مرا فریب دادید. نمی دانم پس از من همراه كدام امام جهاد خواهید كرد؟ آیا همراه كسی كه هرگز به خدا و رسول ایمان نیاورده و از ترس شمشیر اظهار اسلام كرده است؟ (یعنی معاویه)»

سپس از منبر فرود آمد او با همه عهدشكنی ها و سستی های



[ صفحه 89]



اصحاب، باز آماده ی درگیری مسلحانه شد. لشكری متشكل از چهار هزار كس به فرماندهی مردی از قبیله ی كنده به نام حكم بر سر راه معاویه فرستاد و فرمود: «در منزگاه انبار بمان تا فرمان من برسد.» اما معاویه او را با رشوه خرید و به سوی خود جلب نمود. امام دیگربار مردی از قبیله ی مراد را طلبید و با چهار هزار كس روانه ی انبار كرد و در برابر مردم از او پیمانها گرفت كه پایدار بماند و فریب دشمن را نخورد. وی رفت اما این بار نیز وعده های معاویه كار خود را كرد و او را نیز فریفت....

كار به همین شیوه می گذشت تا آنكه امام تصمیم گرفت خود به مصاف معاویه برود. این بود كه مغیرة بن نوفل را در كوفه به جای خود نهاد و نخلیه را لشكرگاه خود قرار داد و به مغیره امر كرد تا مردم را بسیج كند. مغیره مردم را بسیج كرد و مردم هم فوج فوج روان شدند. امام از نخیله كوچ كرد تا به دیر عبدالرحمن رسید. سه روز در آنجا ماند تا سپاه جمع شد. در این هنگام سان دید و چهل سواره و پیاده آماده ی نبرد شد. امام پسر عموی (پدر) خود عبیدالله بن عباس [1] . را با قیس بن



[ صفحه 90]



سعد و دوازده هزار كس از آنجا به جنگ معاویه گسیل داشت و فرمود: «عبیدالله امیر لشكر باشد، اگر پیشامدی رخ داد قیس بن سعد، و باز اگر پیشامدی رخ داد سعید بن قیس (فرزند او) امیر لشكر باشد».

سپاه حركت كرد و در محلی به نام مسكن اردو زد و امام پس از روانه كردن لشكر دوازده هزار نفری عبیدالله، خود به سوی ساباط مداین تاخت.

اما امام در دل به آنها اعتماد نداشت و عزم راسخی در آنها نمی دید، آنها لشكری بودند كه از سویی سالها جنگیده و فرسوده و بی رمق بودند و از سوی دیگر ایمان به كار خود نداشتند و هنوز می پنداشتند كه می توان با معاویه كوتاه آمد و به زندگی آرام ادامه داد و سرگرم كسب و كار روزانه شد.

معاویه از ورود این لشكر باخبر شد و با همفكری عمروعاص بر آن شد كه عبیدالله را با رشوه بفریبد. عبیدالله بن عباس قبلا از سوی علی علیه السلام فرماندار مكه [2] بود و



[ صفحه 91]



هنگامی كه معاویه بسر بن ارطاة را برای غارت و چپاول به آنجا فرستاد عبیدالله از ترس وی گریخت و دو كودك وی به چنگ بسر افتادند و او سر آنها را برید و در چاه افكند [3] ؛ این مرد با آنكه چنین زخمی از معاویه و اطرافیانش خورده بود باز هم عبرت نگرفت، غیرت مردانه اش نجوشید و به محض پیشنهاد مبلغ هنگفتی از معاویه دین به دنیا، و شرف و عزت به خواری و ذلت فروخت و فرزند پیامبر و سپاه اسلام را رها كرد و شبانه به اردوی معاویه پیوست.

خبر فرار عبیدالله سپاه امام را در هم شكست و قیس بن سعد كه جانشین او بود با آنكه مردانگی بزرگی كرد و ضرب شستی به معاویه نشان داد و سپاه معاویه را عقب راند ولی آثار تفرقه و دهشت در سپاه امام به چشم می خورد.

معاویه از سویی دیگر با همه این ترفندها هنوز از هیبت امام در هراس بود و جنگ را مصلحت نمی دید و تجربه ی صفین از خاطرش محو نشده بود. از این رو همواره نامه می نوشت و طلب صلح می كرد حتی نامه ی سفید امضاء فرستاد كه امام هر شرطی دارد مرقوم بدارد. و در ضمن، نامه های برخی از اصحاب امام را كه پنهانی با او مكاتبه كرده بودند و قول مساعد



[ صفحه 92]



و همكاری داده بودند برای امام فرستاد و نوشت كه این مردم با پدرت وفا نكردند با تو نیز نخواهند كرد.

در این اثنا خبر فرار عبیدالله به امام رسید. امام با اینكه از اول می دانست با سپاهی چنین، كار به سامان نمی رسد و پیروزی به دست نمی آید،باز هم دست از كار نكشید و برای اتمام حجت دوباره از مرم یاری خواست و به آنان فرمود: «فردا در فلان جا گرد آیید، از خدا بترسید و بیعت نشكنید».

آن گاه ده روز در آنجا ماند اما تعداد قابل توجهی كه سپاهی را تشكیل دهند نیامد. این بود كه با مردم سخن گفت و فرمود: «... من می خواستم دین حق را به پا دارم، مرا یاری نكردید، من عبادت خدا را تنها می توانم كرد اما به خدا سوگند، اگر امر را به معاویه واگذارم شما در دولت بنی امیه هرگز روی شادی و آسایش نخواهید دید، بلكه به انواع عذابها و شكنجه ها دچار خواهید شد... به خدا سوگند اگر یاوری می داشتم كار را به معاویه نمی گذاشتم، زیرا به خدا و رسول سوگند كه خلافت بر بنی امیه حرام است...»

و باز در سخنرانی دیگری فرمود: «.... ما حزب پیروز خدا، عترت پاك پیامبر، خاندان مطهر او و یكی از دو چیز گرانبهاییم كه پیامبر ما را در كنار قرآن در میان امت نهاد...

به خدا سوگند نه شك (در حقانیت خودمان) و نه پشیمانی (بر



[ صفحه 93]



زخمهایی كه از دشمن خورده ایم) ما را از جنگ با شامیان بازمی دارد؛ ولی در گذشته با دلخوشی و سلامت نفس و صبر و استقامت با شامیان نبرد می كردیم، ولی امروز آن صبر و سلامت از دست رفته، سلامت به عداوت، و صبر به بیتابی بدل شده است؛ شما در جنگ صفین در حالی می جنگیدید كه دینتان جلو دنیایتان بود، ولی امروز دنیایتان جلو دینتان قرار گرفته است! بدانید كه ما آن گونه كه بودیم هستیم و شما آن گونه كه بودید نیستید. امروز گروهی از شما بر كشتگان خود در صفین می گریند، و گروهی خونخواهی كشتگان نهروان می كنند، گروه اول ما را یاری نمی دهند و گروه دوم هم درصدد و انتقام و شورش اند.

با این حال بدانید كه معاویه ما را به كاری فراخوانده (صلح) كه هیچ عزت و انصافی در آن نیست؛ اگر مرد جنگید و برای جانبازی آماده اید پیشنهاد او را رد می كنیم و با لبه تیز شمشیرها پاسخ او را می دهیم و در پیشگاه خدا محاكمه اش می كنیم. ولی اگر خواهان زندگی هستید پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت خاطر شما را فراهم آوریم [4] .».

مردم از هر سو فریاد برآوردند: البقیة، البقیة، ما طالب حیاتیم،



[ صفحه 94]



خون بقیه را حفظ كن!

اینجا بود كه امام صلح تحمیلی را پذیرفت [5] .


[1] عباس عموي پيامبر ده پسر داشت، از جمله عبدالله و عبيدالله، كه اين هر دو در راه اسلام از زمان پيامبر منشأ خدمت و حق پرستي بودند و در اين راه فداكاريهاي بسيار نمودند. معارفي از اهل بيت كه به واسطه ي ابن عباس (عبدالله) به ما رسيده است، بسيار است وي تا آخرين دقايق حيات پايدار و پيرو صديق و پاكباخته ي اهل بيت باقي ماند ولي متأسفانه برادر ديگر (عبيدالله)، علي رغم همراهيهاي بسيار با اهل بيت، آخرالامر و ساوس شيطاني معاويه...

[2] به روايت مسعودي: يمن.

[3] امالي مفيد : 306، الغارات 611:2.

[4] اين جمله ي امام بهترين دليل بر روحيه ي دموكراسي و طرفدار آزادي سياسي بودن آن حضرت است.

[5] بحارالانوار 21:44، اسد الغابة 13:2.